سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خا نه دوست
گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده گروه طراحی تم کده

وصیت نامه شش کلمه ای یک شهید

عجب حکایتی است حکایت انقلاب.

عجب حکایتی دارد حکایت شهدا. حکایت خون هایی که به پای نهال انقلاب ریخته شد و امروز این نهال

تبدیل به جوانی سی و دو ساله شده است...

این انقلاب هدیه ای است ارزشمند از "احمد رضا احدی" ها به ما نسل سوم انقلابی ها که امروز به

جای آنها در خط مقدم جنگ نرم قلم به دست و در خاکریز وبلاگهایمان سنگر گرفته ایم.

احمدرضا جان! باید بگویم که بسیجی امروز بسیجی تر است.

اگر شما هشت سال با دشمنان خارجی جنگیدی ما هشت ماه با دشمنان داخلی و خارجی جنگیدیم.

اگر تو در فکه و شلمچه و دهلاویه و طلائیه جنگیدی ما در فیس بوک و بالاترین و فرندفید و جرس جنگیدیم.

تو در سنگری پناه گرفته بودی که از آن بوی خاک وطنت را استشمام می کردی اما سنگر ما هیچ

شباهتی با سنگر تو نداشت. سنگر ما هیچ جا نبود و در عین حال همه جا بود.

جبهه ای که ما در آن شمشیر می زدیم خط مقدم و پشت خاکریزش یکی بود.

همه در خط مقدم بودیم. همه سپر بلای میراث خمینی بودیم و هستیم و خواهیم ماند ان شاءالله

دشمن تو مشخص بود اما دشمن ما گرگ بود در لباسی به اسم عبای شکلاتی

اگر آن روز اسلحه تو کلاشینکف بود امروز اسلحه ما بصیرت است.

احمد رضا جان! وصیت نامه ات را خواندم.

چه زیبا نوشته بودی و البته مختصر و مفید

بگذار بهتر بگویم

وصیت نامه شش کلمه ای ات را خواندم.

همان وصیت نامه ای که به اندازه تاریخ انقلاب حرف برای گفتن داشت.

با تو هستم افسر جوان جنگ نرم! می دانی احمدرضا چه گفت؟

گفت: فقط نگذارید حرف امام روی زمین بماند! همین.

احمدرضا جان! خوش به حالت رفتی و ندیدی چه بلایی بر سر "حرف امام" آوردند

خوش به حالت رفتی و ندیدی که چه بلایی بر سر "عکس امام" آوردند.

خوش به حالت رفتی و ندیدی ....

فقط در همین حد بدان که بعضی ها حرف امام را روی زمین گذاشتند.

بعضی ها زمین و زمان را به هم دوختند تا حرف امام در حرف خودشان محو شود.

همان هایی که تا لحظات آخر دوش به دوش و دست در دست امام بودند امروز عکس امام را در دست

گرفتند و برعکس امام رفتند.

احمدرضا جان! تاریخ را به عینه دیدم.

همانهایی که نخست وزیر امام بودند عکس امام را بر سر نیزه کردند و صفینی دیگر به راه انداختند.

خوارج را دیدم که عمامه بر سر از سپاه علی زمان خارج شدند.

دیدم کسانی را که در حکایت ثقیفه سکوت کردند و اشک علی هم در آنها اثر نکرد.

اما مطمئنم تجربه امروز من از تو هم بیشتر است:

آیا تو از نامه بی سلام چیزی شنیده ای؟

از جام زهر چه؟

و از ثقیفه اصلاحات؟!!!

خواص بی بصیرت را تو در کتاب تاریخ خواندی و من با چشمانم دیدم.

عده ای وقتی دیدند "حرف امام" به درد جیب هایشان نمی خورد "حرف امام" را فروختند به قیمت

جیب هایشان یا شاید هم باغهایشان.

من دیدم چوب حراج بر کالبد نیمه جان عدالت را!

اگر تو از مظلومیت علی(ع) خیلی چیزها شنیده ای من شکافته شدن فرق عدالت را با تمام وجودم لمس کردم.

من دیدم عمار به 10 ضربه شلاق و 6 ماه حبس تعزیری محکوم شد و دیدم عُمَر را که در آژانس

هواپیمایی هاشمی ایر بلیط لندنش را اوکی کرد. می رفت تا در دانشگاه آزاد لندن واحد بی بصیرتی را

با نمره 20 پاس کند و دیدم مادرش را که وقت سفر آن را از زیر سند فلان باغ و بهمان زمین رد کرد.

که می گوید شترسواری دولادولا نمی شود؟ من عایشه را دیدم شتر سواری می کرد آن هم دولادولا

و به جای اینکه شتر عایشه توقیف و گواهینامه اش پانچ شود وبلاگ میثم تمار در پارکینگ بی در و پیکر

قوه قضایه پارک شد و فردایش برگ جریمه همان میثم تمار بر زیر برف پاک کن قطعه26 چسبانده شد

و فردای فردایش آقای عدالت گفت که دستان میثم تمار و میثم تمارها را می بوسم اما هنوز وبلاگش

در پارکینگ ممنوع الخروج بود و گفتند تا عوارض شهرداری اش را با سردار خلبان مصلحتباف تسویه نکند

اجازه ترخیصش صادر نخواهد شد؛ و آنجا بود که فهمیدم قدرت منفعت از مصلحت هم بیشتر است و ایضا

قدرت مصلحت از حقیقت! و بازهم فهمیدم چقدر فاصله هست از منفعت تا حقیقت؛ که اینها صدایش

می کردند "آقای مصلحت".

من دیدم دسیسه ابن زیاد را

دیدم دغل بازی فرزندان زبیر را که از پشت میله های زندان اوین مناجات با خدا را در سوگ آتش گرفتن کعبه

دلها سروده بود. کعبه آنها خانه شیخ اصلاحات بود که البته بعدها به دلیل همان "آقای مصلحت" با آتش زنندگان

کعبه شان بیعت کردند.

من "مختارنامه" ای را دیدم که تو هرگز ندیدی!

من لالایی زنی را شنیدم که ندای اعتراض "محمد حنیفه" ها را برانگیخت اما خدا را شکر با تقدیر "آقای 

صدا و سیما" از خواننده اش این قائله هم ختم به خیر شد!

احمدرضا جان

من دیدم استمداد علی زمان را از امام زمان

من دیدم اشکان چشم "مالک اشتر" را که ای کاش کور می شدم و نمیدیدم.

 احمد رضا جان اما بدان هنوز نهضت زنده است

 گرگ ها خوب بدانند در این ایل غریب

گر پدر مرد تفنگ پدری هست هنوز

گرچه نیکان همگی بار سفر بربستند

شیرمردی چو علی خامنه ای هست هنوز

{{ نوشته شده توسط آنتی جلبک }}




موضوع مطلب :

شنبه 89 بهمن 30 :: 12:24 صبح

آمارگیر حرفه ای وبلاگ و سایت